.....................



نظر کارل اولوف آرنسبری از گزارشگران وب سایت «مهاجرت »، یکی از پر بیننده ترین وب سایت های خبری و تحیلی در رابطه با هرج و مرج و بی قانونی پناهندگی در اروپا درباره پناهجویان مسلمان



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 19:0


سرویس دانش آموزان /بیرم فارس



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 19:0


اینم جزئیات قتل ستایش دوم که دیشب خبرشو زدیم
سایتهای خبری نوشته بودن فقط قتل بوده ولی مجرم اعتراف کرده تجاوز هم بوده



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:57


هر قانونی تاریخ انقضائی دارد



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:56




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:55


دیوار "دوستت دارم " به سیصد زبان مختلف ، دیواری چهل متر مربعی در مونتمارت پاریس


:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:54


تمام تلاش اصولگرایان در یک سال باقی مانده به انتخابات ، ناامید کردن مردم از روحانی خواهد بود ، چرا که 7 اسفند به خوبی نشان داد هر چه میزان مشارکت بیشتر باشد شانس اصلاح طلبان برای پیروزی بیشتر است



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:53


ظاهراً احکام فقط برای مردم عادی است و شامل خانواده و بستگان نمیشه



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:52




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:52




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:51


اعظم زنده است. اعظم پس از 21 روز شکنجه توسط شوهرش، هنوز زنده است؛ او و دخترانش 21 روز غذا نخوردند اما هنوز زنده‌اند. هدیه و هانیه دختران 5 و 7 ساله او هنوز زنده‌اند اما دیگر هیچوقت از صدای زنگ خانه خوشحال نمی‌شوند.

اعظم هر شب همه‌ی 21 روز شکنجه را در خاطراتش مرور می‌کند، مرور می‌کند که چگونه شوهر معتادش توانست او را با چاقو آزار دهد، مرور می‌کند آن زمان که آب را به زور در دهانش می‌ریخته و دیگر می‌توانسته نفس بکشد. او هر شب که می‌خوابد به یاد شب‌هایی می‌افتد که درون یک صندوق فلزی دربسته و بدون اکسیژن و پاهایش می‌سوخته چون شوهرش زیر صندوق آتش روشن می‌کرده است. اعظم می‌خواهد بخوابد اما خیال دخترانش نمی‌گذارد.

او هنگام نفس کشیدن به یاد لحظه می افتد که شوهرش در حال خفه کردن دخترش بود. به یاد شکسته شدن فک هانیه با ضربات وحشیانه شوهرش.


:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:49




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:48


به کسانی که قبلاً برای وام ازدواج ثبت نام کرده اند 20 میلیون و به کسانی که قصد ثبت نام دارند 10 میلیون تعلق خواهد گرفت



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:47


کتابی که آستان قدس رضوی برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده



:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:47


 


:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:46




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:46




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:45




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:43




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:43


منصوره حسینی مجری شبکه من و تو در تهران /جشنواره جهانی فیلم فجر


:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:42




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:42




:: موضوعات مرتبط: ایران همیشه سبز، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 18:41


گفت دانايي که: گرگي خيره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير!
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري، گر که باشي هم چو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنايان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟  فریدون مشیری

 

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا! 
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند فریدون مشیری

 

در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است... فریدون مشیری

 

من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش فریدون مشیری

 

ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه تست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه تست فریدون مشیری

 

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من فریدون مشیری

 

چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب
خروس ایه آرامشی نمی خواند
چه انتظار سیاهی
سپیده می داند ؟ فریدون مشیری

 

دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی است
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست
زندگی راهی است
از به دنیا آمدن تامرگ
شاید مرگ هم راهی است
راهها را کوه ها و دره هایی هست
اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست
هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست
هیچ راه بازگشتی نیست
بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است
زیر پای رهروان خوناب جان جاری است
آه
ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی
هیچ ایا یک قدم دیگر توانی راند؟
هیچ ایا یک نفس دیگر توانی ماند ؟
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست
باز باید رفت تا در تن توانی هست
باز باید رفت
راه باریک و افق تاریک
دور یا نزدیک  فریدون مشیری

 

بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است  فریدون مشیری

 

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد... 
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین... فریدون مشیری

 

قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ... فریدون مشیری

 

گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است
گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است؟ فریدون مشیری

 

بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد
آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد فریدون مشیری

 

تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن! فریدون مشیری

 

آیینه چون شکست
قابی سیاه و خالی
از او به جای ماند
با یاد دل که آینه ای بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه درین قاب زیستم  فریدون مشیری

 

چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند 
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید! فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار، فریدون مشیری، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:23


سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا؟
خودمانيم، بگو اين همه ترديد چرا؟
نيست چون چشم مرا تاب دمى خيره شدن
طعن و ترديد به سرچشمه خورشيد چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خنديد چرا، آن که نخنديد چرا؟
طالع تيره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا ديد چرا؟
من که دريا دريا غرق کف دستم بود
حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا؟
گفتم اين عيد به ديدار خودم هم بروم
دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا؟
آمدم يک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد اين سور شب عيد چرا قیصر امین پور

 

دیروز 
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز ،او
ما را ...
فردا؟ قیصر امین پور

 

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است  قیصر امین پور

 

سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم  قیصر امین پور

 

حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني:
وقت رفتن است
بازهم همان حکايت هميشگي !
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
آي...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!  قیصر امین پور

 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟ قیصر امین پور

 

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم قیصر امین پور

 

چشم ها پرسش بي پاسخ حيراني ها
دست ها تشنه تقسيم فراواني ها...
عمري به جز بيهوده بودن سر نكرديم
تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم
دل در تب لبيك تاول زد ولي ما
لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد...
دلم قلمرو جغرافياي ويراني است
هواي ناحيه ما هميشه باراني است قیصر امین پور

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري قیصر امین پور

وبلاگ جملات حکیمانه



:: موضوعات مرتبط: اشعار، قیصر امین پور، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:22


روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست پروین اعتصامی

 

شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خون نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن پروین اعتصامی

 

نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
تر توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
ببید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن
پردن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است
  پروین اعتصامی

 

تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ريختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زين همه خواری که بينی زآفتاب و خاک و باد
چيست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پای‌مال خويشتن کن پرسشی
چند می‌ترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بريز
وندر آن خون دست و پايی کن خضاب، ای رنجبر!
ديو آز و خودپرستی را بگير و حبس کن
تا شود چهر حقيقت بی‌حجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا می‌دهد
که دهد عرض فقيران را جواب؟ ای رنجبر!...
پروین اعتصامی

 

در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی
پروین اعتصامی

 

وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست
گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین
تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست
پروین اعتصامی

 

روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد...
پروین اعتصامی

 

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود
نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن
هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن
هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن
پروین اعتصامی

 

عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند
تو گمان میکنی که خار و خسی است ... پروین اعتصامی

 

خلاصه  شعري كه پروين براي سنگ مزار خود سروده است:
اين که خاک سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
گر چه جز تلخي از ايام نديد
هر چه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و ياسين است
آدمي هر چه توانگر باشد
چون بدين نقطه رسد مسکين است
پروین اعتصامی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار، پروین اعتصامی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:22


در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی

هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی

سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من ----- هر كه باقیمت جان بود خریدار كســـی  شهریار

 

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را   شهریار

 

شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست ----- روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنســت

متن خبر كه یك قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان ----- حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنســت

نو گل نازنـــیـن من تــا تــــو نگـــاه مــــی‌كنــــی ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنســت... شهریار

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را

به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا را ... شهریار

 

راهــــی به خـــــــدا دارد  خلوتــــــگه  تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی

هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی

بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی

از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی

هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی

چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی شهریار

 

آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی  ----- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟

عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت ----- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم ----- دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟

وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار ----- این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند ----- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا ؟

شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر ----- راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

                           بی مونس و تنها چرا ؟ ----- تنها چرا ؟ حالا چرا  شهریار

 

سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم(تو قاصد یارم هستی بنشین برایت چای سفارش داده ام)

خیالینی گوندریپ دیر بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خیالش را فرستاده )

آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام)

سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دمیشم(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجایت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)

هر کس سـنه اوالوز دیه اوزوم سنه آی دمیشــم (هر کس به تو ستاره گفته است خودم برایت ماه گفته ام)

سندن سورا حیاته من شیرین دسه زای دمیشم(بعد از تو این زندگی هر قدر هم شیرین باشد در نظرم تلخ خواهد بود)

هر گوزلدن بیر گل آلیپ ســــن گوزه له پای دمیشم (از هر ماه رخی شاخه گلی گرفته و برایت دسته گلی فرستاده ام)

ســـین گون تک باتماقیوی آی باتانا تای دمیشـم(و غروب خورشید وار تو را مانند ماه گرفتگی  دیده ام چون ماه من بودی)

ایندی یایا قیـش دییرم سابق قیشا یای دمیشم(حال به بهار زمستان خواهم گفت اما قبل ها به زمستان بهار گفته ام)  شهریار

 

بر لبِ لرزان من ، فــریادِ دل ، خاموش بود ----- آخــر آن تنها امیــد جــان من تنــهــا نـبــود

جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ ----- آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود  شهریار

  

قــمار عاشـــــقان بردی نـــــدارد از نـــداران پرس -----کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی اســـــت -----شب بدمستی وصبح خمار از میگساران پرس

تو کز چشـم و دل مــردم گریزانی چه میـــدانی -----حدیث اشــک و آه من برو از باد و باران پرس

جهان ویران کندگر خود بنای تخت جمشیداست ----- بــرو تاریـخ این دیر کهن از یـــادگـــاران پرس

سـلامــت آنسـوی قافســت و آزادی در آن وادی -----نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

به چشم مدعی جانان جمال خویــش ننماید ----- چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس    شهریار

  

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم----- شرمنده‌ی جوانـــی از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را -----یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق----- داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم   شهریار

 

مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند ----- از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند

این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد ----- کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند

یک ســخن کز دل برآید برلب اینــــقوم نیســــــت  ----- گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میــکنند

در دل مــــــــــردم هراس کیفر انـــــدازنـــدگــــــــان ----- خود چــرا کمتر هراس از روز کیـفر میکنند

سـاقیان کوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار -----پای خُم هم میـخزند و می بساغر میکنند

در کمین اهــل ایــمــان بــا کمـند کیـــد و کـیـــــــن -----پشت هر سنگی که میابند سنگر میکنند

آنچــــه دین در قرنـــها کافر مســـلــمان کـــرده بود ----- این حریــفان جمـله را یکروزه کافر میکنند

چون حقایق مسخ شده دین جز یک افسانه نیست----- کور دل آنانـــکه این افســانه باور میکنـنـد

زنـــدگــی را آخــور و آبشـــــخوری داننــــد و بـــس -----وه که انسان همقطار اسب و استر میکنند

وای از این بدخبره عـــطــاران کــــــــه از خبط دماغ -----پشگ را نایب مناب مشگ و عنبر میکنند

کوره دهها غـــــافلند از کیــــمیاکــاران عشــــــــق ----- کز نگاهی سـکۀ قلب مسـین زر میــکنند

در خرابــــات آی کــاینجا مســـلـــم و گـبر و یهـــود ----- جمله از یـکجُرعه می باهم برادر میـکنند

ناز درویشــــــــان و اســــتغنای ایشــــــان کز بشر ----- سرفرو بردند و از افرشته ســر بر میــکنند

جام جادوئی است بار نــدان که تا سر میکشیش -----جان به جانان وصل و دل پیوند دلبر میکنند

گر تو بی کفش و کُله جَســـتی بکــــوی میــــکده ----- بی سر و پایان عشقت تاج بر سر میکنند

آری اســـــتغنای طبـــــع و کیـــــمیـــــای تربیـــــت ----- لعل را همسنگ خـاک و خاکرا زیر میکنند

ســینه صافی کن که از باران رحمـت چون صــدف ----- دامن دریــــا دلان پُر دُرّ و گـــــوهر میـکنند

شـــــهریار از پلـــــه هـــــای عـرش اگــــر بالا روی-----قدسـیان بینی که شعر حافظ از بر میکنند  شهریار

 

 وبلاگ جملات حکیمانه



:: موضوعات مرتبط: اشعار، سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:21


افسوس كه نامه جواني طي شد
و آن تازه بهار زندگاني دي شد
وآن مرغطرب كه نام او بود شباب
فرياد ندانم كي آمدوكي شد خیام

 

یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام

 

در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام

 

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام

 

آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام

 

در هر دشتي كه لاله زاري بوده است
آن لاله ز خون شهرياري بوده است
چو برگ بنفشه كز زمين مي رويد
خاليست كه بر رخ نگاري بوده است خیام

 

چون آب به جويباروچون باد به دشت
روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت خیام

 

اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبي درد تو افزون گردد
با درد بسازو هيچ درمان مطلب خیام

 

تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه خیام

 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است خیام 

 

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است خیام

 

افسوس که سرمایه زکف بیرون شد 
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران  دنیا چون شد خیام

 

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد خیام

 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام

 

دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

 

این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد خیام

 

یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام

 

از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز خیام

 

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام

 

بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام

 

در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای خیام

 

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری خیام

 

 وبلاگ جملات حکیمانه




:: موضوعات مرتبط: اشعار، حكيم عمر خيام نيشابوري، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:21


و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو

 

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو

 

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود... شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم شاملو

 

گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو

 

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

 

ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ... شاملو

 

ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند شاملو

 

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است... شاملو

 

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

 

یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ... شاملو

 

بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشيد سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست! شاملو

 

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان
وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود
چه دريایِی‌ست!
تو نمي‌داني مُردن
وقتي که انسان مرگ را شکست داده است
چه زنده‌گي‌ست! شاملو

 

سكوت‏آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فرياد عطش:
سكوت‏گندم
مى‏تواند
گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط:
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غريو را
تصوير كن!شاملو

 

مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی
آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟ شاملو

 

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت شاملو



:: موضوعات مرتبط: اشعار، احمد شاملو، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:20


مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

شهرت بادیگاردها ربطی به مهارت های آنها ندارد، بلکه بیشتر به زندگی شخصی آنها مربوط می شود. در اینجا ده نفر از مشهورترین محافظین شخصی دنیا را معرفی کرده ایم و وضعیت فعلی آنها در خصوص حرفه شان را توضیح داده ایم.

 

10. ریشان دیویس، وضعیت: فعال
اولین نفر در لیست ما، بادیگارد فعالی به نام ریشان دیویس است که بخاطر برنامه تلویزیونی خودش که Rob and Big نام داشت و از سال 2006 تا 2008 رو آنتن رفت، معروف شد. بعد از پخش این برنامه او به حرفه خود ادامه داد و حالا برای خودش کسب و کاری در حوزه پوشاک دست و پا کرده و گاهی هم در برنامه های تلویزیونی ظاهر می شود. او بخاطر هیکل درشتش هم شهرت دارد.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

9. میکولا ملنیچنکو، وضعیت: آسیب دید و بازنشسته شد
میکولا بادیگارد لئونید کوچما، رئیس جمهور اوکراین بود. او بین سالهای 1998 تا 2000 مکالمات رئیس جمهور را ضبط کرد و بعد از گردآوری مدارک و ادله کافی در مورد خطاها و تخلفات رئیس جمهور، از کشور فرار کرد و مدارک را فاش کرد. نوارهای او نشان می دادند که کوچما دستور ربودن و قتل گئورگی گونگادزه ژورنالیست را داده و به عراق اسلحه غیرقانونی فروخته بود. میکولا به ایالات متحده رفت و پناهندگی سیاسی گرفت.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

8. چاک زیتو، وضعیت: بازنشسته
آقای چاک زیتو دوران حرفه ای مدید و پرحرف و حدیثی داشته است. او در سن 17 سالگی با ترک تحصیل از دبیرستان، به عنوان بوکسور آماتور و کارگر معمولی شروع به کار کرد. او بعدها به گروه موتورسیکلت فرشته های جهنم پیوست و در نهایت یک شرکت امنیتی به نام “خدمات حفاظت شخصی فرشته های جهنم” تأسیس کرد. آقای زیتو بادیگارد لورنا لافت شد که او نیز خیلی زود او را به دوستانش در هالیوود معرفی کرد. این باعث شد که زیتو شرکت امنیتی خود را تحکیم کند و بعداً به عنوان بدلکار و بازیگر وارد سینما شود. او حالا روی بازیگری تمرکز کرده و دیگر بادیگارد نیست.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

7. برودوس کلی، وضعیت: بازنشسته
برودوس با دو متر و چهار سانتیمتر قد و 180 کیلوگرم وزن خیلی زود در هر جمعی شناخته می شد. نام اصلی او جرج موردوچ بود و بعداً نام صحنه برودوس کلی را برای خود انتخاب کرد. او حالا بازنشسته شده، ولی کارش را با بادیگارد شدن برای اسنوپ داگ آغاز کرد. در سال 2006 او تصمیم گرفت از این کار بازنشسته شود و کارش را به عنوان کشتی گیر WWE آغاز کند.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

6. بیگ بوم، وضعیت: فعال
با چنین نام مستعاری، هر کسی بود معروف می شد. بیگ بوم یکی از محافظین شخصی چهره ها و ستاره های هالیوودی است. او حالا به کار نوشتن کتاب اشتغال دارد و مشاور روابط است. البته بیگ بوم هنوز هم خدمات امنیتی به مشتریانش ارائه می دهد، ولی بیشتر روی سخنرانی های الهام بخش و نوشتن کتاب متمرکز است.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

5. برنارد شاو، وضعیت: بازنشسته
بعد از دزدیده شدن پاتریشیا هرست در سال 1974، هیچ کس او را به خاطر استخدام بادیگارد سرزنش نمی کرد. ولی چیزی که هیچ کس انتظارش را نداشت این بود که او در نهایت با بادیگاردش ازدواج کند. این زوج حالا دو فرزند دارند و در نیویورک زندگی می کنند. آقای شاو بیشتر بخاطر همسرش شهرت دارد، زیرا همسرش وارث ثروت خانواده هرست بود که توسط گروه تروریستی چپ گرای SLA دزدیده شد. البته این خانم در نهایت به این گروه پیوست و حتی در یک سرقت از بانک شرکت کرد. او به 35 سال زندان محکوم شد که توسط جیمی کارتر به دو سال زندان تخفیف یافت.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

4. بری ماناکی، وضعیت: فوت شده
بادیگارد سابق پرنسس دایانا، بری ماناکی نام داشت که شهرتش را مدیون چیزهایی به غیر از مهارت های درجه یکش در محافظت شخصی بود. آقای ماناکی زمانی نزدیکترین و مورداعتمادترین فرد پرنسس دایانا بود. بسیاری از مردم اعتقاد داشتند که پرنسس دایانا با او رابطه داشته، ولی هیچ وقت ادله محکمی برای این ادعا پیدا نشد. البته نوار ضبط شده ای وجود داشت که پرنسس دایانا در آن می گفت که عاشق اوست و می خواهد با او فرار کند. آقای ماناکی در سال 1987 در تصادفی کشته شد که می گویند پرنسس دایانا این تصادف را ترتیب داده بود، زیرا ماناکی بیش از حد اطلاعات داشت.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

3. آنا لوگینووا، وضعیت: فوت شده
آنا لوگینووا هم به عنوان یک بادیگارد درجه یک و حرفه ای و هم به عنوان مدل مشهور بود. این خانم بخاطر اینکه تحت شرایط سخت و فشار سنگین، بسیار خونسرد و آرام بود و یکی از بهترین بادیگاردهای زن دنیا بود، شهرت زیادی داشت. او یک شرکت امنیتی را اداره می کرد و همچنین به آموزش و تربیت بادیگاردهای خانم مشغول بود. بسیاری از مشتریان بادیگاردهای خانم را ترجیح می دهند، چون اغلب بادیگاردهای آقا به هنگام رفتن به رستوران یا مراسمی بخاطر جثه بزرگ و متمایزشان مجبورند جلوی در منتظر بمانند. متأسفانه خانم لوگینووا در حادثه سرقت اتومبیلش کشته شد. به گفته شاهدین حاضر در صحنه، وقتی دزد داشت پورشه این خانم را می دزدید، او دسته در را گرفته بود و در حالیکه اتومبیل سرعت می گرفت او روی خیابان کشیده می شد. در نهایت بخاطر جراحات شدیدی که به سرش وارد شد، در صحنه جان سپرد.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

2. آندری لوگوووی، وضعیت: بازنشسته
آندری لوگوووی بادیگارد سابق آموزش دیده در KBG بود که حرفه اش را با محافظت از سیاستمداران و رهبران روس آغاز کرد. او در مدت کار برای دولت روسیه، از رهبران زیادی همچون نخست وزیر یگور گایدار، وزیر امور خارجه آندری کوزیرف و سرگئی میلاتوف رئیس دفتر ریاست جمهوری، محافظت کرد. او بعد از ترک سرویس حفاظتی فدرال روسیه در سال 1996، یک شرکت امنیتی خصوصی تأسیس کرد و به عنوان رئیس امنیت ORT که شرکت تلویزیونی خصوصی است کار کرد. در سال 2007 لوگوووی برای پیوستن به پارلمان روسیه انتخاب شد و تا امروز او به عنوان سیاستمدار مشغول به کار است.

مشهورترین بادیگاردهای جهان + تصاویر

1. ناصر البحری، وضعیت: بازنشسته
البحری معروف به ابوجندل (به معنای “قاتل”) چندین سال از عمرش را صرف محافظت از اسامه بن لادن کرد. او پس از سال ها مبارزه در جنگ های مختلف و محافظت از بن لادن، به زادگاهش یمن برگشت. او بازداشت شد و دو سال در زندان حبس کشید.
 
در نهایت یک قاضی او را به شرط مطالعه اسلام و ملاقات با او و دانشجویان جوان جهت بحث درباره موضوعات مذهبی، آزاد کرد. ناصر بعد از آزاد شدن از زندان، از زندگی قبلی اش کاملاً فاصله گرفت و حالا به عنوان مشاور کسب و کار، اشتغال دارد.


:: موضوعات مرتبط: گوناگون، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:8


انتشار اولین عکس از جنازه مایکل جکسون در بیمارستان


انتشار اولین عکس از جنازه مایکل جکسون در بیمارستان
 
 
به گزارش تکناز به نقل از العربیه ، اولین عکس از جنازه مایکل جکسون پس از مرگ بعد از ظهر سه شنبه ۲۷ – ۹ – ۲۰۱۱ منتشر شد. عکس جنازه مایکل جکسون را بر روی یک برانکارد چند ساعت پس از مرگ وی در بیمارستان نشان می دهد.

ستاره پاپ جهان در ۲۵ مه سال ۲۰۰۹ بر اثر سکته قلبی در منزل خود در لوس آنجلس در سن ۵۱ سالگی درگذشت. اولین کسانی که از طریق دستگاه قضایی آمریکا این عکس را مشاهده کردند اعضای هیئت منصفه دادگاه پزشک مایکل جکسون هستند.

 
انتشار اولین عکس از جنازه مایکل جکسون در بیمارستان

کونراد مورای پزشک خصوصی جکسون متهم است از طریق تزریق آمپول حاوی مواد مخدر باعث مرگ امپراتور پاپ شده است. هیئت منصفه که از ۷ مرد و ۵ زن تشکیل شده قرار است در مورد سرنوشت پزشک مایکل جکسون تصمیم گیری کنند.

نیمی از اعضای هیئت منصفه اعلام کرده اند به مایکل جکسون علاقه مند هستند و وکیلان کونراد از این نگران هستند که این احساس ممکن است در رای آنها تاثیرگذار باشد. درصورت گناه کار شناخته شدن پزشک مایکل جکسون وی به ۴ سال زندان محکوم خواهد شد.

کونراد مورای با ضمانت آزاد شده است و وکیلان او در تلاش هستند تا اثبات کنند که مایکل جکسون پس از ترزیق آمپول به هدف خودکشی مقدار بیشتری از این ماده را به دور از چشمان پزشک به خود تزریق کرده است.

 


:: موضوعات مرتبط: گوناگون، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 16:4


«ددپول»، آقای جنگ های تن به تن

فیلم ابرقهرمانی «ددپول» با بودجه نسبتا کم موفق شده فیلم پرسر و صدای استودیوی رقیبش «بتمن علیه سوپرمن» را به زانو دربیاورد. چه کسی می داند سروکله ددپول از کی و کجا پیدا شد و چطور به چنین موفقیت مهمی رسید؟
 

 تصور کنید سال ها وقت صرف کاری بشود که هر بار به بن بست بخورد و دوباره و چندباره جواب «نه» بگیرد. بیشتر مردم این جور وقت ها ناامید و تسلیم می شوند. خیلی ها از موضع شان کوتاه می آیند و تلاش می کنند دست کم بعضی از ایده هایشان را به سرانجام برسانند. نه همه رویاهایی را که در سر داشتند اما ماجری تیم میلر، کارگردان و رایان رینولدز، بازیگر با همه آدم های معمولی فرق دارد.

 آنها سال های سال برای به تصویر کشیدن برداشت شخصی شان از داستان شخصیت ددپول دویدند و تلاش کردند، به امید اینکه یک روز استودیوی فاکس چراغ سبز نشان بدهد و بودجه ساخت فیلم را در اختیارشان بگذارد. آنها سرانجام به هدف شان رسیدند و ابرقهرمان داستان های مصور «مارول» را به عنوان ستاره اصلی یک فیلم سینمایی به پرده سینماها آوردند. به محض اکران، فیلم با چنان موج استقبالی از طرف سینماروها و منتقدها رو به رو شد که توانست رکورددار پرفروش ترین فیلم درجه R تاریخ سینما شود.

آقای جنگ های تن به تن


 حالا کار به جایی رسیده که مدیران فاکس خواهان ساخته شدن قسمت دوم دد پول هستند. این میزان موفقیت برای فیلمی که تنها با یک سوم بودجه معمول فیلم های ابرقهرمانی ساخته شده، کمی عجیب است و به زعم بعضی ها اصلا باورکردنی نیست اما چطور شد که بالاخره ددپول مهمان سینماهای دنیا شد و به دل هواداران فیلم های ابرقهرمانی و منتقدهای سختگیر نشست؟ بخوانید و کشف کنید.

اطلاعات فوری

ددپول (Deadpool)


• امتیاز IMDb: 8.3 از ده

• راتن تومیتوز: 83 درصد

• کارگردان: تیم میلر

• نویسندگان: رت ریز، پل ورنیک

• بازیگران: رایان رینولدز، مورنا باکاری، تی جی میلر

• بودجه ساخت: 58 میلیون دلار

• فروش جهانی: 754.2 میلیون دلار

• ژانر و مدت زمان: اکشن، کمدی، ماجراجویی- 108 دقیقه

• تاریخ اکران: 12 فوریه 2016 (آمریکای شمالی)

اگر صبرکنی

اگر میانه تان با فیلم های مارولی و ابرقهرمانی چندان خوب نباشد و کلا گارد داشته باشید نسبت به تماشای این جور فیلم ها، شاید باورتان نشود اما ددپول اصلا از آن مدل پروژه های دم دستی نبوده که سازندگانش یک شبه تصمیم بگیرند داستانش را روی پرده سینما بیاورند. ماجرای تولید این ابرقهرمانی سری دراز دارد که به زمستان سال 2004 برمی گردد؛ زمانی که «نیو لاین سینما» قصد داشت این پروژه را جلوی دوربین ببرد اما یک ماه بعد ورق برگشت و مدیران استودیو پشت پای محکمی به ابرقهرمان داستان های مصور مارول زدند و این شد که پروژه رسید به دست استودیوی «فاکس قرن بیستم».

آقای جنگ های تن به تن


باز هم چهار سال گذشت و ددپول همچنان در آب نمک خوابیده بود تا اینکه بالاخره بهار 2009 از راه رسید. رایان رینولدز آن موقع تازه بازی در نقش شخصیت ددپول را در فیلم «خاستگاه مردان ایکس: ولورین» (X-Men Origins: Wolerine) به پایان برده بود.

فاکسی ها پروژه ددپول را سپردند به دست نویسنده ها و آوریل 2011 بود که میلر برای کارگردانی اولین فیلم بلند سینمایی اش استخدام شد اما فکر نکنید فاکسی ها به همین راحتی بله را گفتند و اجازه دادند حدود 60 میلیون دلار بیخود و بی جهت خرج فیلمی شود که سرنوشتش اصلا معلوم نبود و ساختنش ریسک محسوب می شد. دل تان می خواهد بدانید چه اتفاقی افتاد که صاحبان فاکس چراغ سبز نشان دادند؟ قضیه از این قرار است...

افشاگری خوش یُمن

زمستان سال 2012 میلر و تیم اش یک حلقه فیلم سه دقیقه ای ضبط کردند تا بالاخره مدیران اصلی استودیوی فاکس مجاب شوند این فیلم جواب می دهد و اجازه ساختش را صادرکنند. تابستان 2014، فیلم سه دقیقه ای علنی شد و ناگهان طرفداران پروپا قرص مارول واکنش های مثبت حیرت انگیزی از خودشان نشان دادند. این شد که زبان مدیران بسته و قاصر و تولید فیلم آغاز شد. بامزه اینکه آن فیلم سه دقیقه ای به قدری هوادار پیدا کرد و با ابراز احساسات رو به رو شد که سازنده ها تصمیم گرفتند این همه انرژی مثبت را بی جواب نگذارند و بخشی از آن را در فیلم اصلی بازآفرینی کنند. تکمیل گروه بازیگران فیلم اوایل سال 2015 انجام شد. گروه سازنده عازم ونکوور کانادا شدند و فیلمبرداری پروژه را در مدت 48 روز به پایان بردند.

دروغ سیزده به سبک رینولدز

رینولدز در یک حرکت ناجوانمردانه تصمیم گرفت روز اول آوریل که به روز دروغ آوریل معروف است به هواداران بلوف بزند. به همین خاطر دست به دامن صفحه توییترش شد و نوشت که فیلم برای افراد بالای 13 سال مجاز خواهدبود (13-PG) و این یعنی آن همه امید هواداران برای تماشای صحنه های خشونت آمیز نقش برآب می شد و یک جورهایی ددپول تبدیل به فیلم کودک می شد! اما رینولدز کمی بعدتر تایید کرد که صرفا مزه ریخته و فیلم با درجه بندی آر (R-Rated) به نمایش درمی آید و این یعنی تماشای فیلم برای افراد زیر 17 سال اکیدا ممنوع است مگر اینکه بزرگ تر یا فرد عاقل و بالغی همراه شان باشد.

آقای جنگ های تن به تن


من دیگه بچه نمی شم!

رینولدز یک ادعای مهم دیگر را هم به زبان آورده و آینده نشان می دهد که چنین ادعایی تا چه حد از جنس همان مزه پرانی های سابقش بوده است. این بازیگر سی و نه ساله گفته ددپول آخرین شخصیت از کتاب های کمیک خواهدبود که نقش اش را در سینما ایفا خواهد کرد و دیگر هیچ وقت در نقش این مدل شخصیت ها جلوی دوربین نخواهدرفت.

فعلا که رینولدز از حضور در دنباله بعدی ددپول استقبال کرده باید دید چقدر به ادعایش وفادار می ماند. با احتساب ددپول، این بازیگر تا امروز در پنج فیلم که با اقتباس از کتاب های کمیک و داستان های مصور ساخته شده اند، بازی کرده، از جمله نقش «پادشاه هانیبال» در فیلم مارولی «تیغه: سه گانی» (2004)، نقش «وید ویلسن» در فیلم «خاستگاه مردان ایکس: ولورین» (2009)، نقش «هال  جردن» در فیلم 2011 «فانوس سبز» که براساس کمیک های دی سی (DC) ساخته شده و نقش «نیک واکر» در «اسب سیاه» (2013).

به هر حال که بازی در نقش ددپول، رینولدز را به روزهای اوجش برگردانده و باعث شده یک بار دیگر اسمش سر زبان ها بیفتد. جالب اینکه به رینولدز اجازه داده اند لباس ددپول را پیش خودش نگه دارد و در نتیجه مجبور نیست  آن را به آرشیو لباس استویو برگرداند. نکته بامزه دیگر اینکه رینولدز بازیگری را از سال 1991 شروع کرد؛ یعنی همان سالی که شخصیت ددپول به دنیای داستان های مصور معرفی شد.

داستان دیوار چین و سانسورچی

چین از همان ابتدا از اعطای مجوز اکران فیلم خودداری کرد. ممکن است بپرسید خب چه اهمیتی دارد که فیلم در سرزمین چشم بادامی ها نمایش داده بشود یا نشود؟! واقعیت این است که بعد از آمریکای شمالی، چین به عنوان دومین بازار بزرگ سینمای جهان شناخته می شود و بسیاری از فیلم هایی که از مزیت نمایش جهانی برخوردارند از جمله «جنگ های ستاره ای 7» برای ثبت رکوردهای جدید و بالارفتن آمار فروش شان روی استقبال سینماروها در چین حساب باز می کنند.

معروف است که چینی ها فیلم های خارجی را با عیار خاص خودشان می سنجند؛ مثلا به این نکته توجه می کنند که در فلان فیلم آیا هیچ کاراکتر چینی ای وجود دارد یا نه یا قصه اش چقدر به چینی ها و کشورشان ارادت دارد. با این حال، سر ماجرای نمایش ددپول، مسئله این دو نکته نبود. چینی ها اصولا با نمایش افراطی خشونت و استفاده از زبان خشن در فیلم ها مشکل دارند و انگار نه انگار که خودشان عمری استاد هنرهای رزمی و له و لورده کردن حریف هایشان بوده اند! در هر صورت فیلم های درجه آر اغلب از زیر دست سانسورچی های چین جان سالم به در نمی برند و این شد که ددپول از قافله اکران فیلم های خارجی در این کشور جا ماند. هرچند، سانسورچی ها به حذف و تدوین دوباره فیلم رضایت داده بودند اما دیدند حجم ایرادات شان به فیلم به قدری زیاد است که بهتر است از خیر نمایش آن در چین بگذرند و نمایش آن را در سینماها به کلی ممنوع اعلام کنند و همین اتفاق هم افتاد.

آقای جنگ های تن به تن


شگفتی ساز به معنای واقعی کلمه

فروش ددپول تا امروز در باکس آفیس جهانی از مرز 754 میلیون دلار گذشته، بدون این که بازار چین کوچک ترین نقش و سهمی در این موفقیت خیره کننده داشته باشد و یادتان نرود همه اینها در حالی است که بودجه ساخت ددپول خیلی کمتر از- تقریبا یک سوم- فیلم های ابرقهرمانی پرسروصدایی مثل «مردان ایکس»، «مردان آهنین»، «انتقامجویان» یا حتی سری فیلم های «کاپیتان آمریکا» بده است. همین تازگی، فیلم تیم میلر موفق شد رکورد تازه ای بزند و به پرفروش ترین فیلم درجه آر تمام دوران ها تبدیل شود.

درست است که محدودیت ها ناگزیر از تعداد مخاطبان فیلم کم کرد اما نقدهای مثبت و واکنش تحسین آمیز منتقدها باعث شد این فیلم بتواند در کمال ناباوری رکورد «ماتریکس: تنظیم مجدد» (The Matrix Reloaded) را پشت سر بگذارد و تبدیل به پرفروش ترین فیلم درجه R تمام دوران ها شود. فیلم علمی- تخیلی برادران واچووسکی با بازی کیانو ریوز که در سال 2003 روانه پرده سینماها شد، در باکس آفیس جهانی 742 میلیون دلار فروخت و بیش از یک دهه رکورددار بود.

درواقع، کار به جایی رسیده که موفقیت چشم گیر ددپول باعث شده تحلیلگران، فرمول جدیدی از فیلم های مارولی را پیش بینی کنند که با هدف قراردادن مخاطب بزرگسال، در آینده ای نزدیک سینماهای سراسر دنیا را قبضه خواهدکرد.

ددپول به روایت کارگردان فیلم اولی

تیم میلر قبل از کارگردانی، به طور تخصصی در حوزه جلوه های ویژه فعالیت داشت و به سرانجام رساندن ددپول به عنوان اولین تجربه کارگردانی اش موفقیت بزرگی برایش محسوب می شد. خودش درباره قهرمانی اولین فیلم اش می گوید: «قصه ددپول خیلی شخصی است. او از آن مدل شخصیت هایی نیست که با یک نفر دیگر که قصد تصاحب دنیا را دارد در جدال باشد. درعوض، از آن تیپ آدم های کف خیابانی است که می رود به جنگ فروشنده های مواد مخدر.» و مایلید بدانید نظر میلر درباره بازیگر نقش اصلی اش چیست؟

آقای جنگ های تن به تن


خودش می گوید: «هرگز هیچ کس دیگری جز رایان را نمی توان برای بازی در این نقش تصور کنم. او همه چیز تمام است؛ خوش تیپ است، هیکلش ورزشکاری است و بازیگر فوق العاده خوبی است و از آن مهم تر حس شوخ طبعی و طنز در وجودش هست. ضمن اینکه به همان اندازه باهوش است. خلاصه که توی دنیای واقعی، او خودش یک پا ددپول است!»

ددپول کیست و از کجا آمده؟


نیمه پنهان مرد نقاب دار


خودتان را بگذارید جای یکی از مقامات اطلاعاتی جهان مارول و تصور کنید اگر پرونده شخصیت سرکشی مثل ددپول جلویتان باز بود با چه اطلاعاتی مواجه می شدید؟! تابعیتش مال کجاست؟ اصل و نسب و گذشته اش چی بوده و چه قابلیت هایی دارد؟! حتما شگفت زده می شوید وقتی بدانید با چه اعجوبه ای طرف هستید!

نام ابرقهرمان: ددپول/ Deadpool

جهان:
جهانی مارول

نام واقعی:
وید ویلسن/ Wade Wikson

اسامی مستعار:
جک، چیونو ساکی، رُدس، کورپس، لوپز، هابگابلین، تام کروز، پیتر پارکر و...

قد و وزن:
187 سانتی متر، 95 کیلوگرم

هویت:
رسمیت یافته نزد مقامات دولت کانادا

تبعیت:
کانادایی

آقای جنگ های تن به تن


گذشته:
بخش عمده ای از گذشته وید ویلسن در هاله ای از ابهام است. در کودکی مادرش را بر اثر ابتلا به سرطان از دست داده و پدرش که یک فرد نظامی بوده، او را مورد آزار و اذیت فیزیک قرار داده. وید در دوران نوجوانی سر به راه نبود و مرتکب خلاف می شد که احتمالا ریشه در لجاجت با پدرش داشته است.

به هرحال، یک شب که وید با دوستانش مشغول خوشگذرانی بود، پدرش او را پیدا و تلاش می کند از جمع دوستانش جدایش کند که ناگهان یکی از دوستان وید هفت تیر پدر او را می دزدد و تیر خلاص را شلیک می کند؛ پدر وید کشته می شود. او در مدت کوتاهی به خدمت ارتش در می آید و بعد از آن به حرفه مزدوری روی می آورد. وید که آخرین سال های نوجوانی اش را پشت سر می گذارد، تنها ترور کسانی را می پذیرد که احساس می کند سزاوار مرگ هستند. هر بار که در انجام وظیفه اش شکست می خورد از جراحی پلاستیک و فناوری های پیشرفته به منظور تغییر هویت خود استفاده می کند.

سال ها بعد «تی- ری» ددپول را متهم می کند که همسر او را به قتل رسانده و هویتش را دزدیده اما ددپول در پی بازیابی حافظه خود متوجه می شود که این اتهامات دروغی بیش نیست و...

قابلیت ها:
ددپول استاد جنگ های تن به تن است و در نبرد غیرمسلحانه مهارت های ویژه ای دارد. به علاوه مهارت بی نظیری در به کارگیری تکنیک های ترور دارد و استاد بی بدیل این عرصه است. او تیراندازی قابل است و در تیراندازی با سلاح های تیغه دار فوق العاده خبره است (اغلب دو شمشیر با خودش حمل می کند که آنها را به پشتش می بندد). و همچنین به زبان های ژاپنی، آلمانی، اسپانیایی و چندین زبان دیگر مسلط است.



:: موضوعات مرتبط: ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 15:51


فوتبالی که دیگران برایش تصمیم می‌گیرند / سازمان لیگ کجای کار است؟



اخبارورزشی,خبرهای ورزشی,سازمان لیگ

سازمان لیگ برتر که باید قرص و محکم پای دفاع از فوتبال بایستد و حق این رشته پرطرفدار را بگیرد عنان کار را در اختیار عوامل غیرفوتبالی داد تا جان هزاران هوادار به خطر بیفتد.

دیدار تیم‌های فوتبال استقلال اهواز و پرسپولیس را باید یکی از پرحاشیه‌ترین دیدارهای لیگ برتر معرفی کرد که البته صحنه‌های ناشایستی را هم رقم زد. سنگ پرانی‌هایی که تمامی نداشت و البته هجوم تماشاگران در دقایق پایانی که می‌توانست یک فاجعه را رقم بزند اما فعلا بخیر گذشته است.

پرسش این است که سازمان لیگ که باید برای فوتبال تصمیمات درست بگیرد و البته پای آن بایستد کجا بود؟ مسئولان این سازمان اعلام کرده‌اند که برای برگزاری بازی در ورزشگاه غدیر نامه‌نگاری کرده‌اند اما شورای تامین اهواز با این تصمیم موافقت نکرده است. اگر سازمان لیگ می‌دانست که برگزاری بازی در ورزشگاه تختی خطراتی را به دنبال دارد چرا روی تصمیمش نایستاد و خواستار برگزاری بازی در ورزشگاه غدیر نشد؟

مگر غیر از این است که سازمان لیگ به عنوان متولی برگزاری مسابقات لیگ برتر باید نسبت به حفظ سلامتی و جان تماشاگران هم متعهد باشد. اگر می‌دانست که ورزشگاه تختی خطرناک است چرا اجازه برگزاری بازی در این ورزشگاه را داد؟ اگر افرادی که مصدوم و مجروم شده‌اند خدای ناکرده یکی‌شان می‌مرد، چه کسی پاسخگو بود؟

همین حالا که بنا بر برخی آمار حدود 40 نفر مجروح شده اند چه کسی به آنهار رسیدگی می کند؟ اگر هنگام هجوم تماشاگران به زمین کودکان و نوجوانان زیر دست و پا می ماندند و خدای ناکرده کسی کشته می شد، چه کسی باید پاسخگوی این اتفاق تلخ بود؟ شورای تامین اهواز که با درخواست سازمان لیگ مخالفت کرده بود حالا پاسخگو باشد که چطور امنیت برگزاری این بازی را تامین کرده بود. چه کسی مقصر اتفاقات ورزشگاه تختی اهواز است؟

دومین اتفاق بد روز جمعه در ورزشگاه آزادی رخ داد و در شرایطی که خبرنگاران رسانه های مختلف تا نیمه های شب در ورزشگاه بودند تا مصاحبه ها و نقطه نظرات بازیکنان و کادر فنی استقلال را بازتاب دهند، باشگاه استقلال در اقدامی غیرحرفه ای و برخلاف قوانین تصمیم گرفت بازیکنانش مصاحبه نکنند. این تصمیم درحالی گرفته شد که براساس قراردادی که سازمان لیگ حامی تبلیغات محیطی بسته است کلیه بازیکنان و مربیان باید در میکسدزون ورزشگاه ها با رسانه ها گفتگو کنند. اما استقلال می خواهد بنر اسپانسر خودش را پشت بازیکنانش قرار دهد.

حالا پرسش این است که سازمان لیگ با این اقدام غیر حرفه ای چه می کند؟ آیا این بار می تواند از حق فوتبال دفاع کند و اجازه ندهد دیگران برای این سازمان و حامی مالی اش تصمیم بگیرد؟



:: موضوعات مرتبط: ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 14:14


 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (82)
 
 


:: موضوعات مرتبط: ، ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:44


 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (34)
 
 


:: موضوعات مرتبط: ، ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:44


 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)
 
هایلایت (245)


:: موضوعات مرتبط: ، ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:39


 
*****
چیزی از دهانش بیرون آورد و با تلنگری در شب رهایش کرد. پنجره را بست و گفت: «من آدم حسابی‌ام، از یه خانوادهٔ کوفتی آبرومند. همه چی داشتم، پول، موقعیت، کلاس.» به میلر نگاه کرد. «ببینم تو از قضا ممکنه سیگار میگار داشته باشی؟»
 
جنگل واژگون | جروم دیوید سالینجر | مترجم: بابک تبرایی و سحر ساعی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستأصل شد...
از دور بقعه امامزاده‌ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله‌ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی‌شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین‌تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می‌کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.
وقتی کمی پایین‌تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی‌شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
 چه کشکی چه پشمی؟
حالا ما یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.
 
 
کوچه| احمد شاملو
 
پاراگراف کتاب (63)
 


یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند
 یا اینکه با آن‌ها تظاهر به انجام کاری کند،
 در حالی که وقتی به دست‌های یک مرد فکر می‌کنم،
 همچون کندهٔ درخت بی حرکت و خشک به نظرم می‌رسند.
دست‌های مردان فقط به درد، دست دادن،
کتک زدن،
طبیعتاً تیراندازی و چکاندن ماشهٔ تفنگ
 و امضاء می‌خورند.
 اما به دستان زنان در مقایسه با دست‌های مردان
 به گونه‌ای دیگر باید نگاه کرد:
چه موقعی که کره روی نان می‌مالند
 و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار می‌زنند.
 
 
عقاید یک دلقک | هاینریش بل | مترجم: محمد اسماعیل زاده
 
پاراگراف کتاب (63)
 


هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه‌یی بیافرینم؛
باور کن!
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم.
آن لحظه‌یی که تو را به نام می‌نامیدم.
لحظهٔ رنگین ِ زنان چای چین
لحظهٔ فروتن ِ چای خانه‌های گرم، در گذرگاه شب.
لحظهٔ دست باد بر گیسوان تو
لحظهٔ نظارت ِ سرسختانهٔ ناظری ناشناس بر گذر سکون
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می‌خواستم.
من برای گریستن نبود که خواندم
من آواز را برای پر کردن لحظه‌های سکوت می‌خواستم.
من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم، مه‌آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک....
 
 
باردیگر شهری که دوست می‌داشتم | نادر ابراهیمی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


چون دیگر آینده یی ندارند از گذشته حرف می زنن. وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد برمی گردیم و راهی را که دویده‌ایم اندازه می‌گیریم.
 
 
میرا | کریستوفر فرانک | مترجک: لیلی گلستان
 
پاراگراف کتاب (63)
 


در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند بچه ها نمی توانند بزرگ شوند.اینطور نیست؟
نه نمی توانند.شاید قد بکشند اما بال و پر نخواهند گرفت...
 
 
گریز دلپذیر | آنا گاوالدا | مترجم: الهام دارچینیان
 
پاراگراف کتاب (63)
 


شازده کوچولو پرسید:
غمگین‌تر از اینکه بیایی و کسی از اومدنت خوشحال نشه، چیه؟
روباه گفت:
بری و کسی متوجه رفتنت نشه.
 
 
شازده کوچولو| آنتوان دوسنت اگزوپری | مترجم: احمد شاملو
 
پاراگراف کتاب (63)
 


یه کاتولیک و یه یهودی داشتن راجع به مسائل دینی باهم گفتگو می‌کردن
کاتولیکه گفت: من یه چیزو نمی‌فهمم: چطور یه آدم تحصیل‌کرده می‌تونه باور کنه که جهودا از وسط دریای سرخ رد شدن.
یهودیه در جواب گفت: شاید حق با شما باشه. اما آدم چطوری میتونه باور کنه که عیسی مسیح بعد از مرگ دوباره زنده شده؟
کاتولیکه گفت: این قضیه‌اش فرق میکنه. حقیقت هم داره!
 
 
بعضی‌ها هیچوقت نمیفهمن | کورت توخولسکی | مترجم: محمد حسین عضدانلو
 
پاراگراف کتاب (63)
 


پدرم عقیده داشت:
یه زن نیرومند، می تونه از یه مرد هم قوی‌تر باشه، مخصوصاً آگه توی دلش عشق هم باشه ...
فکر می‌کنم یه زن عاشق، تقریباً نابود نشدنی باشه.
 
 
شرق بهشت | جان اشتاین بک | مترجم: کیومرث پارسای
 
پاراگراف کتاب (63)
 


قربان. وقتی بیایید اینجا، به شما می گویند ما هندی‌ها همه چیز را از اینترنت گرفته تا تخم مرغ آب پز و سفینه فضایی اختراع کرده‌ایم و بعد انگلیسی‌ها همهٔ آنها را از ما دزدیده‌اند. مزخرف می گویند. مهم‌ترین چیزی که طی ده هزار سال تاریخ از این مملکت بیرون آمده، قفس مرغ و خروس است. بروید به دهلی کهنه پشت مسجد جامع و ببینید آنجا مرغ و خروس‌ها را توی بازار چطور نگه می‌دارند. صدها مرغ پریده رنگ و خروس رنگ و وارنگ را تنگ هم توی قفس‌های تور سیمی چپانده‌اند و مثل کرمهای داخل شکم توی هم می‌لولند، همدیگر را نوک می‌زنند و روی هم می‌رینند، و همدیگر را هل می‌دهند تا بلکه جایی برای نفس کشیدن باز شود؛ تمام قفس بوی گند وحشتناکی می دهد—بوی گند گوشت پردارِ وحشت زده. روی میز چوبی بالای این قفس، قصاب جوانی با نیش باز می‌نشیند و گوشت و دل و جگر مرغی را که تازه تکه تکه شده و هنوز آغشته به خون تیره رنگ است، با افتخار نشان می‌دهد. خروس‌های توی قفس بوی خون را از بالای سرشان احساس می‌کنند. دل و جگر برادرهایشان را می‌بینند که دور و برشان ریخته. می‌دانند بعد نوبت خودشان است. ولی شورش نمی‌کنند. سعی نمی‌کنند از قفس بیرون بیایند. توی این مملکت دقیقاً همین بلا را سر آدم می‌آورند.
 
 
ببر سفید | آراویند آدیگا | مترجم: مژده دقیقی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


بـه هر فــردی که برمیخوریم همیشه درست آن قسمت از وجــودمان را آشــکار می‌کند که ما می‌خواستیم پنهانش کنیم. دردمان این است که می‌بینیم معشوق جلوی چشممان در تصویری که از ما برای خود می‌سازد با ارزش‌ترین فضیلت هامان را حذف می‌کند و ضعف‌ها٬ نقص‌ها و جنبهٔ مضحک وجودمان را برملا می‌کند ... و دیدگاهش را به ما تحمیل می‌کند٬ وادارمان می‌کند خودمان را با چیزی که او در ما می‌بیند منطبق کنیم. با ایدهٔ تنگ او. و همیشه فقط در چشم کس دیگری که محبتش هیچ ارزشی برایمان ندارد فضیلتمان آشکار می‌شود ٬استعدادمان می‌درخشد ٬قدرتمان فوق طبیعی جلوه می‌کند و چهره‌مان بهترین چهره می‌شود...!
 
 
برهوت عشق | فرانسوا موریاک | مترجم: اصغر نوری
 
پاراگراف کتاب (63)
 


آن سال حیوانات با تلاشی مضاعف حتی از سال گذشته هم بیشتر کار کردند... بعضی روزها به نظر حیوانات می‌رسید که در مقایسه با زمان جونز، هم ساعات بیشتری کار کرده‌اند و هم بهتر تغذیه نشده‌اند. صبح‌های یکشنبه سکوئیلر از روی قطعه کاغذ درازی که با یکی از پاهای جلویش نگاه می‌داشت، برای آنان می‌خواند که تولید مواد مختلف غذایی دویست درصد، سیصد درصد، و حتی پانصد درصد افزایش یافته است. حیوانات دلیلی نمی‌دیدند که گفته‌های او را باور نکنند، مخصوصاً که آنها دیگر به طور روشن شرایط زندگی قبل از انقلاب را به خاطر نداشتند. ولی بعضی روزها دلشان می‌خواست ارقام کمتری به خورد آن‌ها می‌دادند و غذای بیشتر.
 
 
قلعه حیوانات | جورج اورول | مترجم: امیر امیر شاهی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس می‌کنم حس کنی. مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم. می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو و
جودش ریشه‌های قدیمی داره. تو قصه‌هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکلهٔ حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه! تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید! تموم قهرمانا هم مَردن! از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش می‌خواست پرواز کنه. با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایان نداره. آگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی آگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد!
 
 
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد | اوریانا فالاچی | مترجم: داود نوابی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


فقط مرغ‌های دریایی‌اند که از توفان نمی‌هراسند، حتی وقتی در میان دریاها جهت خود را گم می‌کنند و جایی برای نشستن پیدا نمی‌کنند، آن قدر بال می‌زنند که توفان فرو نشیند و زمینی برای نشستن بیابند یا در همان اوج جان می‌دهند، آن که در میان امواج می‌افتد مرغ دریایی نیست... مرغ دریایی در اوج می‌میرد... آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می‌کند تا سقوط را نبیند...!
 
 
ضد خاطرات | آندره مالرو | مترجمان: ابوالحسن نجفی، رضا سید حسینی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


در دنیا هیچ چیز پایدار نیست و اگر انسان توقعِ بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.
اما اگر از آنچه که برای مدتِ کوتاهی دارد لذت نبرد، از آن هم احمق‌تر است.
 
 
لبه تیغ | سامرست موآم | مترجم: مهرداد نبیلی
 
پاراگراف کتاب (63)
 


:: موضوعات مرتبط: پاراگراف کتاب، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:35


 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)
 
هایلایت (246)


:: موضوعات مرتبط: ، ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:34


 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
فقط رمانتیک ها بخوانند (35)/نوروز
 
 


:: موضوعات مرتبط: ، ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:33


 
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 
سینما یعنی... (16)
 


:: موضوعات مرتبط: ، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:33



*****
 عشق چیست ؟
جزآنکه زن همدمی باشدبرای مرد و مرد تکیه گاهی برای زن ؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند ؟

جایی دیگر | گلی ترقی

پاراگراف کتاب(64)

 



اگر به ظالم رو بدهی و بگذاری که یک انگشت به حق تو تجاوز کند، به هزار انگشت هم اکتفا نخواهدکرد ! این خود ماانسان ها هستیم که می بایست حریم خود را بزرگ درنظر بگیریم .

بارنابی روج | چارلز دیکنز

پاراگراف کتاب(64)

 



 نمی دانست که عشق حتی در شلوغ ترین زندگی ها همیشه می تواند حضورش راپررنگ کند، نمی دانست که دولت مردی بیش ازحد خسته ، دور و برساعتی که معشوقه اش منتظر اوست ، دنیا را از حرکت متوقف می کند .

برهوت عشق | فرانسوا موریاک

پاراگراف کتاب(64) 

 



 کلارک جسارت رادر تو دیدم ، اما تو سرکوبش کردی،پنهانش کردی، کاری که اغلب آدم ها می کنند .
به تو نمی گویم از ساختمان چند طبقه بپر پایین یا کنار نهنگ ها شنا کن یا ازاینجور کارها ... اما جسورانه زندگی کن ، در زندگی ات شجاعت به خرج بده ، تلاش خودت را بکن و یک جا ننشین .

من پیش از تو | جوجو مویز

پاراگراف کتاب(64)

 



 هیچ زنی نمی تواند تا ابد به یک عشق بچه گانه قانع باشد . پاول کاملا راضی بود . او از آسایش بی تعهدی لذت می برد ، هرمردی در وجودش یک رگه خودخواهی دارد ، بر زن است که از خود و از ماموریت خود به عنوان یک زن دفاع کند .

شوخی | میلان کوندرا

پاراگراف کتاب(64)

 



کسی که در برابر بتهوون ،باخ و موتزارت ، فروتنانه سکوت اختیار کند ، به تارجلیل شهناز، عود نریمان ، آواز شجریان و ترانه ی " اندک اندک " شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد ، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد ...
کسی که مولوی را قدری بشناسد ، حافظ را قدری بخواند ، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند ، و تک بیت های ناب صایب را دوست بدارد ، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد ...
کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته ، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان ، عظمت خوف انگیز کاشیکاری های اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد ، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد ...
" شاید سخت ، شاید دردمندانه ، شاید در فشار ، اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد .

چهل نامه کوتاه به همسرم | نادر ابراهیمی


پاراگراف کتاب(64)

 



بعضی وقت ها احساس می کنم که هیچ چیز معنی ندارد . در سیاره ای که میلیون ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می رود ، ما در میان غم زاده شده ایم ؛ بزرگ می شویم ، تلاش و تقلا می کنیم ، بیمار می شویم ، رنج می بریم ، سبب رنج دیگران می شویم، گریه و مویه می کنیم ، می میریم ، دیگران هم می میرند و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی بی معنی را ازسر گیرند ...

تونل | ارنستو ساباتو

پاراگراف کتاب(64)


حافظه ی آدم در ندارد که آدم ها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند ، در زندگی هرکس چندنفری هستند که برای ردشدن ازمرز ذهن ویزا لازم ندارند و خواسته و نخواسته همه جا با اوهستند . لابد تاپای گور هم .


بعد ازپایان | فریبا وفی

پاراگراف کتاب(64)

 



 ما خیال می کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هرکوچه ای  باشد ، باشد ؛ قصد فقط رسیدن است ، به دست گرفتن قدرت است ، حاکمیت سیاسی است . فکر هم می کردیم این چیزها ، این دورویی ها ، پشت و واروهای هر روزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی در می آوریم و می اندازیم توی زباله دانی تاریخ . اما حالا می فهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد . هیچ چیز را نمی شود دورریخت.

نیمه تاریک ماه | هوشنگ گلشیری

پاراگراف کتاب(64)

 



شمازبان خودرا انتخاب نکرده اید ، شما مذهب یا ارزشهای اخلاقی خویش راانتخاب نکرده اید
آنهاقبل ازتولد شما وجودداشته اند ، ماهرگز مجال این را نداشته ایم که انتخاب کنیم
به چه چیزباور داشته باشیم به چه چیز نه !
ماحتی نام خودرا انتخاب نکرده ایم !

چهار میثاق | دون میگوئل روئیز | مترجم : دل آرا قهرمان

پاراگراف کتاب(64)

 



 اگرخدا وجود داشته باشد درمورد موجوداتی که تصمیم می گیرند این زمین را زودتر ترک کنند بخشنده خواهد بود و شاید از اینکه مارا وادار به این کرد که وقت مان را آن جا بگذرانیم ، معذرت بخواهد .

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد | پائولو کوئلیو | مترجم : آرش حجازی

پاراگراف کتاب(64)

 



مغزم چنان از مسائل مختلف انباشته شده که در شرف انفجار است . احساس میکنم شقیقه هایم می کوبد . طپش آن هارا حس می کنم . انتظار ندارم که خارق العاده شود ، انتظار ندارم که یک شاهکارخلق کنم ، خیلی ساده ، فقط می خواهم زندگی کنم .

سه سال | آنتون چخوف | مترجم : هنگامه ایرانی

پاراگراف کتاب(64)

 



 یک راه برای آنکه بفهمید چطور رابطه رفته رفته تباه میشود متمرکزشدن روی مرحله ی آغازین رابطه است ؛ زمانی که طرفین یکدیگررا کشف میکنند باهم خوش میگذرانند وتمام خصوصیات یکیدیگررا دوست دارند. به رابطه فعلی یاقبلی خود فکرکنید. به طرف مقابل خودچقدر دلگرمی میدادید و چقدر اورا تحسین میکردید . چقدر از دلگرمی دادن او لذت می برید. اما مسئولیت ها، فشارها،دردسرها و غم و غصه ها بتدریج زیاد میشود، کاربچه ها ومشکلات مالی جای خوشی ها ولذات اوایل رابطه را میگیرند و برای دلگرمی چه اتفاقی می افتد؟
معمولا دلسردی،سرزنش، تمسخر ودور شدن جای آن رامی گیرد. درچنین شرایطی عصبانیت نمو میکند وابزاری برای شکست دادن دشمن فرضی و دورماندن ازیکدیگر میشود . بنابراین وقتی باکسی که نسبت به اومتعهد هستید رابطه دارید، رابطه ی خودرا دراولویت قراردهید. همینطور که فشارها بیشتر میشود باید بیش از پیش آسایش خودوهمسرتان رادر اولویت قراربدهید.

مدیریت عصبانیت برای خانواده ها | گری مکی- استیون میبل | مترجم : مهرداد فیروزبخت

پاراگراف کتاب(64)

 



 باخود می گویی : من درمیان این موج عظیم همنوعان خود ؛
هرگز ...هرگز...!
نمی توانم ..! نمی توانم ..!
اما سروشی آسمانی در دلت نجوا میکند: " توچنان توانایی که باورنتوان کرد ، به کارهایی قادری که هرگزتصورش را نمیکردی
به جز حصارذهن تو که تورا ناتوان می نمایاند باور کن ، توانایی هایت هیچ مرزی نمی شناسد
فقط ، میندیش که نمی توانی ! بیندیش که می توانی !

لطفا موفقیت را باور کنید | محمود نامنی

پاراگراف کتاب(64)

 



 برماست که لذت ببریم ازغذا ، از بوهای خوش، از رنگ ها، از جامه های زیبنده ، از موسیقی از بازی ها ، ازنمایش ها واز همه گونه تفریح که هرکس می تواند بی آنکه آزاری به کسی برساند بدان بپردازد . باید چیزهای زندگی رابه کار برد و تا هراندازه که بتوان از آن لذت برد. باید به دیگران پیوست و درپیوند دادنشان به هم کوشید ، زیرا هرچیزکه در راستای پیوند دادنشان به هم باشد خوب است . برای سهیم کردن دیگران در شادی خود باید کوشید؛ با آگاهی کامل باید باهمه طبیعت یکی شد .
یکدیگر را در آغوش بگیریم ، ای میلیون ها مردم !

سفر درونی | رومن رولان | مترجم : م .ا . به آذین
 

پاراگراف کتاب(64)


:: موضوعات مرتبط: پاراگراف کتاب، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 ارديبهشت 1395

و ساعت 12:32



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mahdiiyar ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




این وبلاگ صرفا جهت راهنمایی،مشاوره و اطلاع رسانی ساخته شده است.آشنایی با قوانین پناهندگی زیر نظرسازمان ملل




دلنوشته
گوناگون
جملات ادبی
عکاسباشی
کاتاتونیک
زندگی زیباست
جملات و عکس نوشته های الهام بخش و زیبا برای زندگی
پاراگراف کتاب
اشعار
احمد شاملو
حكيم عمر خيام نيشابوري
سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
پروین اعتصامی
قیصر امین پور
فریدون مشیری
ایران همیشه سبز
تونل زمان
فوتبال یعنی
ستاد مبارزه با چرندیات
به سوی دموکراسی
رگا
هیچ
مهدیاریسم
یک کلام حرف حساب
سبک زندگی
آلزایمر
کپشن خاص
کاف
دیالیکت




مهدی افشارزاده




آیا حذف اکانت مشکل ریپورت را حل می کند؟
اینستاگرام؛ چگونه فالوور بیشتری جذب کنیم؟
چرا «فاطما گل» این قدر پرطرفدار است؟
ربات های تلگرامی که شما را همه فن حریف می کند+ آموزش
ردیاب ارزان ماشین
همسریابی دائم
جلو پنجره جک جی 5
همه چیز درباره درگاه پرداخت

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تریبون تنهایی من و آدرس mahdiiyar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












تنهایی , جملات زیبا , اس ام اس های عاشقانه , جملات عاشقانه , عکس , خیانت , عاشقانه , طبیعت , منظره , بوسه , بغل , رومانتیک , جملات زیبا,اس ام اس های عاشقانه,جملات عاشقانه , عاشقی , دلنوشته ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 135
بازدید دیروز : 208
بازدید هفته : 343
بازدید ماه : 731
بازدید کل : 45548
تعداد مطالب : 1223
تعداد نظرات : 232
تعداد آنلاین : 1