و در آن حال که آنجا نشسته بودم و بر دنیای ناشناس کهن اندیشه میکردم، بهفکر اعجاب گتسبی در لحظهای افتادم که برای اولین بار چراغ سبز انتهای لنگرگاه دیزی را یافته بود. از راه دور و درازی به چمن آبی رنگش آمده بود و رؤیایش لابد آنقدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتن بر آن تقریبا برایش محال مینمود. اما نمیدانست که رؤیای او همان وقت دیگر پشت سرش، جایی در سیاهی عظیم پشت شهر، آنجا که کشتزارهای تاریک جمهوری زیر آسمان شب دامن گستردهاند، عقب مانده است. گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت، به آینده لذتناکی که سال به سال از جلوی ماعقبتر میرود. اگر این بار از چنگ ما گریخت، چه باک، فردا تندتر خواهیم دوید و دستهایمان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام یک بامداد خوش … و بدینسان در قایق نشسته پارو برخلاف جریان آب میکوبیم و بیامان به طرفگذشته روان میشویم. گتسبی بزرگ | اسکات فیتس جرالد | مترجم: کریم امامی
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
پاراگراف کتاب،
،
|