.....................



جملات قصار و زیبای فریدریش نیچه

جملات آموزنده, سخنان نیچه

 مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

باید بر فریب حواس خود پیروز شویم . فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

تو میتوانی ، زیرا میخواهی ! فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت آنچه هست نمایان می شود. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

نمی توان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد . فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

فلسفه همان خواست قدرت است همان خواست علت نخستین. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی اش را رفع نخواهد کرد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

 جملات قصار و کوتاه زیبای فردیش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنها می دانیم. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

از فلاسفه می خواهم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا بهتر از خود. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

پاکی نفس جدایی می آورد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

مرد خواهان حقیقت است اما زن موجودی سحطی نگر می باشد. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه های والا بودن است. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

هر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دهد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز هم نیست. او فردی بی خویشتن است. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

دروغ باد مارا هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم ! فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود. فریدریش نیچه

♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦جملات قصار نیچه♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦

کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است. فریدریش نیچه



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 20 مرداد 1394

و ساعت 6:52


حاصلضرب

 

حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است ، 

هرچه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است

و هرچه توان انسان بیشتر شود ادعایش کمتر میگردد .

نویسنده : دکتر حسابی



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 20 مرداد 1394

و ساعت 6:45


گرگ

چه گوارا : 

گریه می کرد گرگ وقتی دید سگ به خاطر تکه استخوانی لگدهای چوپان را تحمل می کند . . . 

( سگ از ریشه گرگ است به همین دلیل گرگ ها ، سگ ها را خائن به اصل خویش میدانند که برای غذا به انسان ها خدمت میکنند و به گرگ ها خیانت )



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 20 مرداد 1394

و ساعت 6:43


هـزارتلاش


هـزارتلاش انسان به اندازه یک تقدیر کارساز نیست ...
.
.
.
" نیچـه "


:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،
:: برچسب‌ها: عکس, طبیعت, عاشقانه, منظره, تنهایی, خیانت, بوسه, بغل, رومانتیک,

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 20 مرداد 1391

و ساعت 2:52


چه سود ؟!!!

 

 چه سود نیکی را  هنگام که نیکان سرکوب می شوند؟...
چه سود آزادی را  هنگام که آزاد مردان ، دربند می زینند؟...
چه سود دانایی را  هنگام که نادانان ، نانی به چنگ می آورند
که همگان نیازمند آنند؟
بجای آنکه ، تنها ، خود نیک باشید ، بکوشید  طرحی دراندازید
که نفس آزادی ممکن گردد   تا همه گان آزاد باشند و نیازی به آزادی نباشد
بجای آنکه ، تنها ، خود خرمند باشید ، بکوشید

.طرحی در اندازید  که نابخردی را از جهان براندازید
تا کس را زین کالا ، هیچ بهره نباشد ...



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،
:: برچسب‌ها: عکس, طبیعت, عاشقانه, منظره, تنهایی, خیانت, بوسه, بغل, رومانتیک,

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در چهار شنبه 14 مرداد 1394

و ساعت 10:24


داستانی زیبا از بخشندگی کوروش کبیر!

 

بخشندگی کوروش کبیر, کوروش کبیر,داستان کوروش کبیر,کوروش کبیر,

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند ...

هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد "بعل" خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، "ارتب" تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند...

کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟

 ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!

کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.

ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.

ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند.

از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی‌، بنیان گذاری حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 12:56


زندگی را جدی نگیرید



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،
:: برچسب‌ها: عکس, طبیعت, عاشقانه, منظره, تنهایی, خیانت, بوسه, بغل, رومانتیک,

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 9:24




:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 1:45




:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 1:45


جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره... به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند
پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...!



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 1:44


وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم وبه قضاوت درباره دیگران بنشینیم.ما باید تمام نیروی خویش را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم و تا وقتی که حتی یک خطا در خود می بینیم حق نداریم که در کار مردم دیگر دخالت کنیم .

ماهاتما گاندی



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 1:41




:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در سه شنبه 13 مرداد 1394

و ساعت 1:40


آسمان آبی, جملات عاشقانه

 

این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده اند.

 

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

 

من فکر می کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه زنده بودن مان.

 

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

 



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در یک شنبه 11 مرداد 1394

و ساعت 9:54


آسمان آبی, جملات عاشقانه

 

قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا

 

قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد
بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ...

تا به حال بیل زده اید؟
باغچه هرس کرده اید؟
آلبالو و انار چیده اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در یک شنبه 11 مرداد 1394

و ساعت 9:53


 

آسمان آبی, جملات عاشقانه

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم

 

قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،خنده های مصنوعی، آواز های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی ...

 

هر چه فكر می کنم می بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

 

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم
بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند.



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در یک شنبه 11 مرداد 1394

و ساعت 9:53


داستان گاندی و لنگه کفش



زندگی گاندی,عکس گاندی,تصاویر گاندی

داستان گاندی و لنگه کفش

 

گویند روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.


یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در یک شنبه 11 مرداد 1394

و ساعت 9:53


حکایت "ویرگول" از احمد شاملو



حکایت,حکایت آموزنده,داستانهای خواندنی

 گفته‌اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول ـ امپراتور روسیه ـ به گناهی متهم شد و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی درنگ به دوردست ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند.

یاران او کمر به نجاتش بستند و به هر وسیله تشبث جستند؛ چنان که شهبانو را برانگیختند تا نامه ئی به امپراتور نوشت و شفاعت او کرد تا از تبعیدش درگذرد.

امپراتور شفاعت شهبانو را نپذیرفت و به دبیر خود گفت تا در گوشۀ همان نامه تصمیم قاطع او را به لزوم تبعید افسر گناهکار، یادداشت کند:

بخشش لازم نیست ، به سیبری تبعید شود .

دبیر ـ که خود از یاران متهم بود ـ فرمان امپراتور را، هم بدان گونه که از او شنیده بود به گوشۀ نامه نوشت. اما حیله ئی در کار کرد تا افسر نگونبخت از خشم امپراتور رهائی یافت.

در فرمان امپراتور، تنها جای ویرگولی را تغییر داده آن را چنین نوشته بود:

بخشش ، لازم نیست به سیبری تبعید شود !

برگرفته از کتاب  "نام ها و نشانه ها در دستور زبان فارسی" - احمد شاملو ...
منبع: جام نیوز



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در یک شنبه 11 مرداد 1394

و ساعت 9:51


سخنان ناب و آموزنده ژان دلابرویه

 

سخنان ناب ژان دلابرویه, جملات ژان دلابرویه

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد ....

ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

مهم نیست چه مدرکى دارید
مهم این است که چه درکى دارید

ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی

ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد
طرح کرد و به زمان  شناساند و زنده نگه داشت!

ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

به یک‏ جایی از زندگی که  رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

به شهادت تاریخ میگویم هر گاه روزگار خواسته تفکر فاسدی را رسوا کند
به او قدرت مطلق داده است . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

مهم نیست که چه اندازه می بخشیم
بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

قصه عشقت را به بیگانگان نگو
چرا که این کلاغهای غریب بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند . . .

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است . . .
ژان دلابرویه

 

•.•.•.•.•.•.•.• سخنان ژان دلابرویه •.•.•.•.•.•.•.•

 

تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم . . .



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،
:: برچسب‌ها: جملات زیبا درباره فقر, جمله کوتاه درباره فقر, جملات کوتاه درباره فقر, جملات زیبا در مورد فقر, کودکان کار,

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در دو شنبه 6 بهمن 1393

و ساعت 18:16


نامه خداحافظی من به تمام دوستدارانم-گارسیا مارکز

 

گارسیا مارکز, سخن بزرگان, کینه و نفرت

اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.

 

كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم.چون ميدانستم هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.هنگامي كه ديگران مي ايستند راه ميرفتم و هنگامي كه ديگران ميخوابيدند بيدار ميماندم.هنگامي كه ديگران صحبت ميكردند گوش ميدادم و از خوردن يك بستني شكلاتي چه لذتي كه نميبردم.کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.

 

اگر خداوند تكه اي زندگي به من ارزاني ميداشت قبايي ساده ميپوشيدم و طلوع آفتاب را انتظار ميكشيدم.... با اشكهايم گلهاي سرخ را آبياري ميكردم تا درد خارشان و بوسه ي گلبرگهايشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم.

 

خدايا اگر تكه اي زندگي ميداشتم نميگذاشتم حتي يك روز بگذرد بي آنكه به مردمي كه دوستشان دارم نگويم كه دوستشان دارم.بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.هر لحظه. به همه ي مردان و زنان میقبولاندم كه محبوب منند و در كمند عشق زندگي ميكردم.

 

به انسان ها نشان ميدادم كه چه در اشتباه اند كه گمان ميبرند وقتي پير شدند ديگر نميتوانند عاشق باشند.به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق .به هر كودكي دو بال ميدادم اما رهايش ميكردم تا خود پرواز را بياموزد و به سالخوردگان ياد ميدادم كه مرگ نه با سالخوردگي كه با فراموشي سر ميرسد.به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئولند.

 

آه !! انسانها ، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام . من دريافته ام كه همگان ميخواهند در قله كوه زندگي كنند بي آنكه بدانند خوشبختي واقعي جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم.دريافته ام كه وقتي طفل نوزاد براي اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را مي فشارد او را براي هميشه به دام مي اندازد.دريافته ام كه يك انسان فقط هنگامي حق دارد به انسان ديگر از بالا به پايين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد.

 

من از شما بسي چيزها آموخته ام اما در حقيقت فايده چنداني ندارد چون هنگامي كه آنها را در اين چمدان ميگذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید.



:: موضوعات مرتبط: جملات ادبی، ،
:: برچسب‌ها: دلنوشته, تنهایی, عاشقی, دلم گرفته,

نوشته شده توسط مهدی افشارزاده در شنبه 4 بهمن 1393

و ساعت 17:31



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mahdiiyar ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




این وبلاگ صرفا جهت راهنمایی،مشاوره و اطلاع رسانی ساخته شده است.آشنایی با قوانین پناهندگی زیر نظرسازمان ملل




دلنوشته
گوناگون
جملات ادبی
عکاسباشی
کاتاتونیک
زندگی زیباست
جملات و عکس نوشته های الهام بخش و زیبا برای زندگی
پاراگراف کتاب
اشعار
احمد شاملو
حكيم عمر خيام نيشابوري
سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
پروین اعتصامی
قیصر امین پور
فریدون مشیری
ایران همیشه سبز
تونل زمان
فوتبال یعنی
ستاد مبارزه با چرندیات
به سوی دموکراسی
رگا
هیچ
مهدیاریسم
یک کلام حرف حساب
سبک زندگی
آلزایمر
کپشن خاص
کاف
دیالیکت




مهدی افشارزاده




آیا حذف اکانت مشکل ریپورت را حل می کند؟
اینستاگرام؛ چگونه فالوور بیشتری جذب کنیم؟
چرا «فاطما گل» این قدر پرطرفدار است؟
ربات های تلگرامی که شما را همه فن حریف می کند+ آموزش
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تریبون تنهایی من و آدرس mahdiiyar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












تنهایی , جملات زیبا , اس ام اس های عاشقانه , جملات عاشقانه , عکس , خیانت , عاشقانه , طبیعت , منظره , بوسه , بغل , رومانتیک , جملات زیبا,اس ام اس های عاشقانه,جملات عاشقانه , عاشقی , دلنوشته ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 108
بازدید دیروز : 89
بازدید هفته : 636
بازدید ماه : 1775
بازدید کل : 48293
تعداد مطالب : 1223
تعداد نظرات : 232
تعداد آنلاین : 1